جدول جو
جدول جو

معنی پس شرک - جستجوی لغت در جدول جو

پس شرک
بالای پاشنه ی پا تا زانو
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پس ترک
تصویر پس ترک
اندکی پس تر، عقب تر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پس تر
تصویر پس تر
عقب تر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پس رو
تصویر پس رو
پس رونده، پیرو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پس سر
تصویر پس سر
پشت سر، عقب سر، قفا
فرهنگ فارسی عمید
(پَ سِ لَ کَ)
عقبۀ سپاه. ساقه:
درفش و پس لشکر و جای خویش
برادرش را داد و خود رفت پیش.
دقیقی
لغت نامه دهخدا
(پَ دَ)
اوجاعی که زن را پس از وضع حمل پدید آید و آنراعرب حس ّ گوید. دردی که زاهو را باشد پس از ولادت
لغت نامه دهخدا
(پَ تَ رَ)
بعید هذا. اندکی متأخر: و او (یعنی کوکب علوی) مستقیم است تا آنگاه که بوقت برآمدن آفتاب آنجا رسد که اگر آفتاب آنجا بجای او بودی از پس ترک از نماز پیشین بودی. (ابوریحان از التفهیم) ، هر چیز صیقلی که در لای کاغذ گذارند تا محفوظ ماند، فواتی که شخص در دم مردن زند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(پَ سِ سَ)
پشت سر. عقب سر. قفا. قذال. قمحدوه. ذفری، پس سر و گردن. (منتهی الارب).
- پس سر کسی بد گفتن، غیبت او کردن
لغت نامه دهخدا
(اَ غَ)
مخفف پس رونده. پی رو. تبع. تابع. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب) (صراح اللغه). تبیع. (دهار) (منتهی الارب). آثف. (مهذب الاسماء). تألی. (منتهی الارب). مقتدی، مأموم:
همه گر پس رو و گر پیشوائیم
در این حیرت برابر می نمائیم.
عطار.
سته. پس رو قوم. استتلاء، پس رو چیزی شدن خواستن کسی را. تلو، پس رو چیزی. (منتهی الارب) ، دنبال:
دعای خالص من پس رو مرادتو باد
که به زیاد توام نیست پیشوای دعا.
خاقانی.
- پس روان، اتباع. اخلاف. قطین. حشم. (دهار). امت. توابع. اعقاب. آل. تبع. ستل. داجه، پس روان لشکر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ غَ)
آنچه از میوه که دیررسد. میوه ای که دیر بدست آید (مقابل پیش رس)
لغت نامه دهخدا
(پَ پَ رَ)
نام دهی در کجور مازندران. (مازندران و استراباد رابینو)
لغت نامه دهخدا
(پَ تَ)
دیرتر. عقب تر. از عقب. از دنبال. اختباء، تعمیه کردن بر کسی چیزی پس تر، پرسیدن او را از آن. (منتهی الارب) :
سپه رانی و ما ز پس تر شویم
بگوئیم و زین در سخن بشنویم.
فردوسی.
، ادنی
لغت نامه دهخدا
(پَ)
بمعنی سحور باشد و آن طعامی است که در ایام رمضان نزدیک به صبح خورند. (برهان قاطع). طعام سحری که بتازی سحور گویند. (فرهنگ رشیدی). چیزی که روزه گیران پیش از بامداد خورند
لغت نامه دهخدا
تصویری از پس ترک
تصویر پس ترک
اندکی عقب تر متاخر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پس رو
تصویر پس رو
پس رونده پی رو تابع، دنبال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پس رس
تصویر پس رس
میوه ای که دیر میرسد دیر رس مقابل پیش رس زودرس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پس درد
تصویر پس درد
دردهایی که پس از وضع حمل در زائو پدید میاید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پس شام
تصویر پس شام
چیزی که روزه گیران پیش از بامداد خورند طعام سحری سحور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پس لشکر
تصویر پس لشکر
عقبه سپاه ساقه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر شرر
تصویر پر شرر
پر شعله پر جرقه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر شرم
تصویر پر شرم
پر آزرم پر حیا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پس شام
تصویر پس شام
سحری، غذای سحر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پس ورد
تصویر پس ورد
گذرواژه
فرهنگ واژه فارسی سره
رودخانه ای در نزدیکی گاوانکلا در بابل که به آن پس پل هم گویند
فرهنگ گویش مازندرانی
سه روز دیگر، چهار روز دیگر (با تفاوت معنایی در نقاط مختلف
فرهنگ گویش مازندرانی
استخوان کتف
فرهنگ گویش مازندرانی
مرحله ی پایانی چرای دام ها در اواخر تابستان و آخرین توقفگاه
فرهنگ گویش مازندرانی
دردی خفیف که پس از درد شدیدی چون درد زایمان پدید آید
فرهنگ گویش مازندرانی
آخرین منزل گاه گالشان در فصول گرم بالاترین منزل گاه
فرهنگ گویش مازندرانی
به پشت رفتن، پس رفتن، گام نهادن به پشت سر
فرهنگ گویش مازندرانی
محل دوشیدن شیر گوسفندان
فرهنگ گویش مازندرانی
لاغر، کز کرده، جمع شده، درخود فرو رفته
فرهنگ گویش مازندرانی
دیر، دیرکاشت، زراعتی که دیرتر از موقع کاشت شود، مجازا
فرهنگ گویش مازندرانی
پشت سر، مقداری از گندم، جو یا شالی که بلافاصله پس از درو
فرهنگ گویش مازندرانی